مستر موویز | دانلود فیلم و سریال

احمدخان پس از فريب دادن ستاره همراه دوستش مسعودخان ساری را ترک می كند و برای گرفتن پست مهمتری به تهران می رود. ستاره نيز به خانه ی نصرت خانم می رود كه با شوهرش اكبر زندگی می كند. ستاره در موقع زايمان می ميرد و دختری به دنيا می آورد كه زن و شوهر پير از او نگهداري می كنند و نامش را پروين می گذارند. پروين بزرگ می شود و به هوشنگ، پسر مسعودخان، علاقمند می شود. مسعودخان، كه مخالف ازدواج پسرش با پروين است، هوشنگ را به هامبورگ می فرستد. وقتی هوشنگ از سفر باز می گردد به تصور اين كه پروين نسبت به او بی اعتنا است با يكی از بستگانش به نام نسرين قرار ازدواج می گذارد. نصرت و اكبر كه در می يابند پروين از هوشنگ باردار است از او شكايت می كنند. در دادگاه احمدخان وكالت هوشنگ را به عهده می گيرد و پروين را محكوم می كند. احمدخان كه متوجه شده نصرت و اكبر پدر و مادر واقعی پروين نيستند، در ادامه ی تحقيق هايش در می يابد كه پروين دختر خود او است و پس از اظهار ندامت از هوشنگ می خواهد كه با پروين ازدواج كند.

محمد در اصفهان راهنمای جهانگردان فرنگی است. او دلباخته ی مينا است، كه پدرش او را برای برادرزاده اش در نظر گرفته است. مينا قصد دارد دور از چشم والدينش به عقد محمد درآيد؛ اما محضردار به پدر مينا اطلاع می دهد و آنها به تهران می گريزند...

پدری متمول و خود خواه در می يابد كه دو پسرش با دو دختر از خانواده ای متوسط ازدواج كرده اند. پدر، همسران پسرهايش را می راند و فرزندان او نيز «قصر زرين» پدر را ترک می گويند و تنهايش می گذارند. پدر مغرور در تنهايی به ياری مستخدم قديمی اش به تدریج واقعيت را در می يابد و اين بار خود به سراغ پسرانش و همسران آن ها رفته و آن ها را به خانواده باز می گرداند...

پلیسی به دنبال انتقام و همچنین افتخار شخصی است...

برای ازدواج خواهرش با فرزند دارامداس انجام شود، کیشان باید کمتر از شش ماه 25000 روپیه بدست آورد. به وی گفته می شود که در این زمان تقریباً غیرممکن است، مگر اینکه کسی درگیر قاچاق ، مواد مخدر و سرقت شود. او انواع کارها از جمله رانندگی، بدل کاری برای فیلم را انجام میدهد. سپس کیشان زن جوانی به نام رادا را نجات می دهد و از او می می شنود که برادر وی، لاکسمن ، به جرم قتلی که مرتکب نشده است زندانی است و به زودی به دار آویخته خواهد شد. کیشان تصمیم می گیرد به برادرش کمک کند و برای این کار، خودش را در همان زندانی که لکسمن دستگیر و زندانی است، زندانی می کند. این جایی است که او خواهد آموخت که زندگی به این راحتی ها نیست و روشهای ساده تری برای تهیه 25000 روپیه مورد نیاز برای ازدواج خواهرش وجود دارد...

این فیلم با اتمام کانال آب برای دهکده ای که در زمان حاضر قرار دارد آغاز می شود. رادا (نرگس) ، به عنوان مادر روستا، از وی خواسته می شود کانال را باز کند و او در آن هنگام به یاد گذشته و ازدواجش است و استقلال جدید هند را معجزه می داند. عروسی بین رادا و شامو (راج کومار) توسط مادر شوهر رادا که وام از پول دهنده سوکیلاله گرفته بود، پرداخت شد. از این رویداد است که مارپیچ فقر و سختی هایی که رادا تحمل می گذراند، آغاز می شود. شرایط وام مورد اختلاف است، اما بزرگان روستا تصمیم می گیرند به نفع دارنده پول تصمیم بگیرند ، پس از آن شامو و رادا مجبور می شوند سه چهارم محصول خود را به عنوان بهره وام 500 روپیه پرداخت کنند. در حالی که سعی در استفاده بیشتر از زمین خود برای کاهش فقر خود دارند، بازوهای شامو توسط یک تخته سنگ خرد می شود. او از ناتوانی خود شرمنده است و در روستا توسط دیگران تحقیر می شود. او بدون دست هیچ فایده ای برای خانواده خود ندارد، پس او آن ها را ترک می کند و بر نمی گردد. خیلی زود پس از آن، مادر شوهر رادا می میرد و...

امیرو نوجوان تنهایی است که رویایش سفر به آن سوی خلیج فارس و آزادی است. او بطری‌ های خالی، قوطی و چیزهایی از این دست را از میان زباله‌ ها جمع می‌کند و می‌ فروشد و با واکس‌ زدن کفش خارجی‌ های مقیم آبادان روزگار می‌گذراند. امیرو کم‌ کم به کلاس درس شبانه می‌رود و الفبا را یاد می‌گیرد...

در سال ۱۳۰۶ هجری قمری حاج حسینقلی خان نوری صدرالسلطنه، از سوی ناصرالدین شاه با سمت نخستین ایلچی (سفیر) ایران در ایالات متحده آمریکا به همراه مترجمش میرزا محمود راهی آن دیار می‌ شود. به دستور حسینقلی خان که از ملاقات با وزیر خارجه و رئیس‌ جمهور وقت آمریکا ذوق زده شده، ساختمان بزرگی به عنوان سفارتخانه اجاره می‌ شود و چند خدمتگزار نیز استخدام می‌ شوند. حسینقلی خان و مترجمش از هتل پارادایز به آنجا نقل مکان می‌ کنند. میرزا محمود که در واقع به منظور تحصیل طب با ایلچی همراه شده، حاج حسینقلی خان را که در سفارت هیچ مراجعه کننده‌ ای ندارد ترک می‌ کند و به دانشگاه می‌ رود. به تدریج بودجه سفارتخانه قطع می‌ شود و حاجی به ناچار خدمتگزاران را اخراج می‌ کند. حاجی که از دوری دخترش سخت بی‌ تاب است و احساس تنهایی می‌ کند، رئیس‌جمهور را در لباس ساده یک کابوی در سفارتخانه می‌ بیند و پذیرایی کاملی از او می‌ کند و گزارش این دیدار را با جزییات ثبت می‌ کند، اما در پایان در می‌ یابد که رئیس‌ جمهور پس از پایان دوره ریاست جمهوری‌ اش انتخابات را به رقیب واگذار کرده و حالا کشاورزی است که به دلیل علاقه به پسته ایرانی، آمده تا روش کاشت و برداشت آن را از حاجی بپرسد. مراجعه‌ کننده بعدی سفارتخانه، یک سرخ‌پوست فراری است که برای پناهنده شدن به حاجی روی آورده‌ است. حاجی زیر فشار دولت آمریکا و نیز میرزا محمود که ادامه تحصیلش را به دلیل رفتار حاجی در خطر دیده، قرار می‌گیرد؛ اما تسلیم نمی‌شود. سرانجام با فراخوانده شدن حاجی به میهن، ماموریت نخستین سفیر تحقیر شده ای که خود را یک تبعیدی به مکانی دور از کشور می‌ پندارد، به پایان می‌ رسد. در تهران مقامی تازه برای حاجی در نظر گرفته شده‌ است.

در سال 1945 ، با نزدیک شدن به جنگ جهانی دوم، اروپا دچار هرج و مرج و بی قانونی بود، «رابرت» همراه دوستانش یک گروه گانگستری تشکیل می دهند و شروع به بانک زدن می کنند. بعد از چندین سرقت جسورانه، آن ها زندگی خوبی را برای خودشان درست می کنند اما با بیماری رابرت همه چیز دگرگون می شود...

صاحب رستوران فرانسوی با کارمندان خود مانند برده رفتار می کند، تا زمانی که رییس جمهور آفریقای جنوبی (که بدلیل سانسور فیلم در بخش فیلم نامه به آن شاه نوالز گفته اند) در رستوران ایشان ناپدید می شود و...